گنجور

 
قدسی مشهدی

در طرب ز ازل بر من حزین بستند

گشاد نیست دری را که اینچنین بستند

بریدم از همه عالم برای خاطر دوست

کمر به دشمنی‌ام عالمی ازین بستند

کف بریده ما آشکار شد، ور نه

هزار دست شکسته در آستین بستند

نه کافرم، نه مسلمان، که با ترانه عشق

لبم ز زمزمه صوت کفر و دین بستند

نرست شاخ گلی چون تو از زمین، هرچند

که آب چشمه خورشید بر زمین بستند

چو غنچه در دل قدسی هزار جا گره است

ز هر گره که بر آن زلف عنبرین بستند