گنجور

 
قدسی مشهدی

دگر بر آتش می، توبه سوختن دارد

ز آب، چهره چو گل برفروختن دارد

میان بزم ز حد برد بی‌حجابی را

به جان شمع، که پروانه سوختن دارد

پی خریدن یک جلوه‌ات، زلیخا را

هزار یوسف مصری فروختن دارد

مگر ز آهن تیغش تمام شد سوزن؟

که زخم سینه تقاضای دوختن دارد

به زاری‌اش مژه بر پای شعله باید سود

چو شمع، هرکه تمنای سوختن دارد