ز رشک، باد صبا گرچه سوخت جان مرا
ولی ز برگ گل آراست آشیان مرا
مراست جذبه شوقی که هر کجا میرم
هما به کوی تو میآرد استخوان مرا
خوشم به گریه خونین که فرق نتوان کرد
به وقت چیدن گل، از گل آشیان مرا
هزار شکر از آن عقده جبین دارم
که گاه شکوه گره میزند زبان مرا
سری ز قصه عاشق برون نمیآرند
کسی چرا کند آغاز داستان مرا
چه گریهها که کند بر بضاعت کم خویش
چو ابر یاد کند چشم خونفشان مرا
خوشم که تا ز سر کوی عافیت رفتم
کسی ندیده چو قدسی دگر نشان مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر احساسات عمیق عاشقانه و درد دل یک فرد عاشق را بیان میکند. شاعر از حسادت باد صبحگاهی که جانش را میسوزاند، سخن میگوید ولی به زیبایی گلهایی که زندگیاش را زینت بخشیدهاند، نیز اشاره میکند. او به شوق و عشقش اشاره دارد که او را به سوی معشوق میکشاند و از گریههایش به خاطر درد جدایی و کمبود عشق میداند. شاعر از بار سنگین احساساتش سخن میگوید و میگوید که هیچکس نمیتواند داستان عشقش را آغاز کند. در لحظاتی او با حسرت بر گذشته و تنهایی خود مینگرد و به مایههای عاطفی زندگیاش فکر میکند. شاعر در نهایت به یادگارهایی که از سفر به کوی محبوبش در دل دارد، افتخار میکند.
هوش مصنوعی: اگرچه بادی که از سمت صبا آمد به خاطر حسادت، جانم را آتش زد، اما بر اثر زیبایی گل، محل زندگیام را آباد و زینت بخشید.
هوش مصنوعی: عشق و اشتیاقی در وجودم است که هر جا میروم، باز هم مرا به سمت تو میکشاند و وجودم را به تو میسپارد.
هوش مصنوعی: من به گریهای از دل خوشحال هستم که در زمان چیدن گل، نمیتوان تفاوتی میان آن و گلی که در آشیانهام است قائل شد.
هوش مصنوعی: از اینکه گاهی اوقات از روی ناراحتی نتوانم حرف بزنم، خیلی قدردانی میکنم.
هوش مصنوعی: هیچکس برای بیان داستان عاشقانهام، سراغی از قصه من نمیگیرد. چرا هیچکس نمیخواهد آغاز این داستان را بگوید؟
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساس اندوه و حسرت خود اشاره میکند. او مانند ابرهایی که با بارش خود به زمین زندگی میبخشند، از درد و کمبودهای خود میگرید. او در چشمانش اشکهای فروان را میبیند که نماد غم و یادآوری حالتی ناخوشایند از زندگیاش است. این بیان نشاندهنده عمق احساساتی است که انسان در برابر کمبودها و فقدانها تجربه میکند.
هوش مصنوعی: خوشحالم که وقتی به سمت خیابان آرامش و آسایش رفتم، هیچکس نشانهای از من را مانند قدسی دیگر ندید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رسید باد صبا تازه کرد جان مرا
نهفته داد به من بوی دلستان مرا
بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل
کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا
صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب
[...]
رو ای صبا و بگو یار دلستان مرا
که وعده های دروغ تو سوخت جان مرا
سرا و خانه ام از طلعت تو روشن بود
سیاه ساخت فراق تو خان و مان مرا
فغان همی کنم از داغ هجر تو شب و روز
[...]
درین چمن چو گلی نشنود فغان مرا
کجاست برق که بردارد آشیان مرا
حدیث زلف تو از دل بلب چو می آید
بسان خامه سیه می کند زبان مرا
زبسکه مانده ز پروازم اندرین گلشن
[...]
گداخت آتش عشق تو مغز جان مرا
گشود درد تو طومار استخوان مرا
نه آنچنان ز غمت روزگار من تلخ است
که آورد بزبان غیر، داستان مرا
ز بسکه یافته ام فیض ها ز تنهایی
[...]
ز پرده های خموشی شنو فغان مرا
به غیر غنچه نفهمد کسی زبان مرا
نمی شود نفسی غافل از دلم صیاد
قفس به زیر نگین دارد آشیان مرا
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.