گنجور

 
غزالی

بدان که هرکه محبت انکار کرد شوق نیز انکار کرد. در دعای رسول (ص) است، «ااسئلک الشوق الی لقائک و لذه النظر الی وجهک الکریم» و گفت، «خدای تعالی همی گوید، «طال شوق الابرار الی لقائی و انی الی لقائهم لاشد شوقا، دراز شد آرزومندی نیک مردان به من و من به ایشان آرزومندترم از ایشان». پس باید که معنی شوق بشناسی که شوق به خدای تعالی چیست که محبت بی شوق نبود، ولکن هرکه را اصلا ندانند شوق به وی نبود و اگر دانند و حاضر بود و همی بینند هم شوق نبود. پس شوق به چیزی بود که از وجهی حاضر بود و از وجهی غایب. چون معشوق که در خیال حاضر بود و از چشم غایب. و معنی شوق تقاضا و طلب آن بود که در چشم حاضر آید تا ادراک تمام شود، پس از این بشناسی که شوق به خدای تعالی در دنیا ممکن نگردد که برسد که وی در معرفت حاضر است ولکن از مشاهده غایب است و مشاهده کمال معرفت است چنان که دیدار کمال خیال است. و این شوق جز به مرگ برنخیزد.

و نوعی دیگر از شوق بماند که در آخرت برنخیزد که نقصان ادراک در این جهان از دو وجه است: یکی آن که معرفت ادراکی است مانند دیدار پس پرده ای باریک یا دیدار به وقت اسفار پیش از آن که آفتاب برآید و این در آخرت روشن شود و این شوق منقطع شود. دیگر آن که کسی معشوق دارد که روی وی دیده باشد، ولکن موی و اعضای وی ندیده باشد و داند که آن همه نیکوست، شوق دیدار آن باشد. همچنین جمال حضرت الهیت را نهایت نیست. و اگر کسی بسیار بداند آنچه مانده باشد زیادت بود، چه معلومات وی را نهایت نیست و تا همه را نداند جمال حضرت درنیافته باشد. و این آدمی را نه در این جهان ممکن است و نه در آن جهان. که هرگز علم آدمی بی نهایت نشود، پس هرچند که در آخرت دیدار می افزاید لذت می افزاید و آن بی نهایت بود.

چون نظر دل بدان بود که حاضر است حال همه فرّخ و شادی بود بدان و آن را انس گویند. و چون نظر بدان بود که مانده است حال دل تقاضا و طلب بود و آن را شوق گویند. و این شوق را آخر نیست نه در این جهان و نه در آن جهان، و همیشه در آخرت می گویند: «ربنا اتمم لنا نورنا» چه هرچه آشکارا می شود از جمال حضرت الهیت همه انوار بود و ایشان را طلب آن می باشد ولکن بارگاه نداند که کس خدای را به کمال جز خدای نشناسد، چون به کمال نتوان شناخت به کمال هم نتوان دید، لکن مشتاقان را راه گشاده بود تا بر دوام آن کشف و آن دیدار می افزاید. حقیقت لذت بی نهایت در بهشت این بود. و اگر نه این بودی همانا که آگاهی لذت بشدی، که هرچه دایم شد و دل فرا آن کرد از لذت آن آگاهی نیابد تا آنگاه که تازه چیزی به وی می رسد، پس نعیم اهل بهشت هر لحظه تازه می شود چنان که در حاضر گذشته را مختصر می بیند. که هر روز زیادت بود. و از این اصل نیز معنی انس بشناختی که انس اضافت حالت دل است باز آنچه حاضر است، چون التفات نکند بدانچه مانده است. چون التفات کند حالت شوق بود. پس همه محبان حق تعالی در این جهان و در آن جهان میان انس و شوق می گردند.

و در اخبار داوود (ع) که خدای تعالی گفت، «یا داوود! اهل زمین را خبر ده از من که دوست آنم که مرا دوست دارد و همنشین آنم که با من به خلوت بنشیند و مونس آنم که به یادکرد من انس گیرد. و رفیق آنم که رفیق من است و گزیده آنم که مرا برگزیند و فرمانبردار آنم که مرا فرمان برد. و هیچ بنده مرا دوست ندارد. و من از دل وی دانستم که نه وی را دوست گرفتم و بر دیگران مقدم داشت. هرکه مرا جوید به حق بیاید و هرکه دیگری را جوید مرا نیابد. یا اهل زمین! پای ندارید در این کارها که بدان فریفته شده اید و روی به صحبت و مجالست و موانست من آورید و به من انس گیرید تا به شما انس گیرم. که من طینت دوستان خویش از طینت ابراهیم آفریدم. دوست من و موسی همراز من و محمد برگزیده من، و دل مشتاقان خویش از نور خود آفریدم و به جلال خود پروردم.

و به بعضی انبیا وحی آمد که مرا بندگانند که مرا دوست دارند و من ایشان را دوست دارم و آروزمند منند و من آرزومند ایشان، مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم، نظر ایشان به من است و نظر من به ایشان. اگر شما نیز راه ایشان گیرید شما را دوست گیرم و اگر از راه ایشان بگردید شما را دشمن گیرم. این و امثال این اخبار در محبت و شوق بسیار است و این قدر اینجا کفایت بود.