گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غزالی

بدان که شره غیبت اندر دل بیماری است و علاج آن واجب باشد و علاج آن از دو گونه است:

اول علاج عملی و آن دو چیز است یکی آن که اندر این اخبار که اندر غیبت آمده است تامل کند و بداند که به هر غیبت که کند حسنات از دیوان او باز آن نقل خواهند کرد. و رسول (ص) همی گوید، «غیبت حسنات بنده را همچنان نیست کند که آتش هیزم خشک را» و باشد که وی را خود یک حسنات بیشتر نباشد، از سیئات، بدین غیبت که بکند کفه سیئات وی زیادت شود و بدین سبب به دوزخ شود. دیگر آن که از غیبت خود بیندیشد و بداند که آن کس نیز اندر عیب همچنان معذور است که وی. و اگر هیچ عیب نداند خویش را بداند که جهل وی به عیب از همه عیبها بیش است. پس اگر راست همی گوید هیچ عیب بیش از گوشت مردار خوردن نیست خویشتن بی عیب را با عیب چرا کند؟ و به شکر مشغول شود و بداند که اگر وی تقصیر همی کند در آن فعل هیچ بنده از تقصیری خالی نیست و چون خود بر حد شرع راست نمی تواند بود، اگر همه اندر صغیره بود و با خود همی برنیاید، از دیگران چه عجب دارد؟ و اگر در آفرینش وی عیب است، بداند که این عیب صانع کرده باشد که آن به دست وی نیست تا وی را سلامت رسد.

اما علاج تفصیلی آن است که نگاه کند که چه وی را بر غیبت همی دارد و آن از هشت چیزی بیرون نبود:

سبب اول آن بود که از وی خشمناک بود به سببی باید بداند که برای خشم کسی خویشتن را به دوزخ نبرد که از جمله حماقت بود و این ستیزه با خویشتن کرده باشد. و رسول (ص) می گوید، «هرکه خشمی فرو خورد، حق تعالی روز قیامت وی را بخواند و گوید اختیار کن از حوران بهشت آنچه توانی».

سبب دوم آن بود که موافقت دیگران طلب کند تا رضای ایشان حاصل کند و علاج این آن است که بداند که سخط حق تعالی کردن به رضای مردمان حماقت و جهل بود، بل باید که رضای حق تعالی بجوید بدان که با ایشان خشم گیرد و بر ایشان انکار کند.

سبب سیم آن که وی را به جنایتی گرفته باشند، وی با دیگران اشارت کند تا خویشتن را خلاص دهد،باید بداند که بلای خشم خدای تعالی که اندر وقت به یقین حاصل آید عظیم تر از آن است که از وی حذر می کند که خلاص خود به گمان است و خشم خدای تعالی به یقین در وقت حاصل آید، باید که آن از خویشتن دفع کند و به دیگری حوالت نکند و باشد که گوید اگر من حرام می خورم یا مال سلطان فراستانم فلان نیز می کند و این حماقت بود که به معصیت به کسی اقتدا نشاید کرد. و وی را اندر گفتن این چه عذر بود؟ و اگر کسی را همی بینی که اندر آتش همی سوزد تو از پس وی فرا نشوی و موافقت نکنی. اندر معصیت موافقت همچنین باشد. پس به سبب آن که عذری باطل بود چرا باید که معصیتی دیگر بکنی و غیبت بکنی؟

سبب چهارم آن بود که کسی خواهد که خود را بستاید و نتواند. دیگران را غیبت کند تا بدان فضل و بزرگی خویش و پاکی خویش فرانماید، چنان که گوید، «فلان چیزی فهم نکند و فلان از ریا حذر نکند»، یعنی که من همی کنم. باید که بداند آن که عاقل بود بدین فسق و جهل وی اعتقاد نکند و فضل و پارسایی وی. و آن که بی عقل بود اعتقاد وی چه فایده دارد؟ بلکه فایده آن بود که خود به نزد حق تعالی ناقض نکند تا به نزد بنده عاجزی که به دست وی هیچ نیست زیادت کند.

سبب پنجم حسد بود که کسی را جاهی و علمی و مالی بود و مردمان اندر وی اعتقادی نیکو دارند، نبتواند دید عیب وی جستن گیرد تا با وی ستیزه کرده باشد و نداند که این ستیزه با خود همی کند به تحقیق که اندر این جهان در عذاب رنج و حسد بود. می خواهد که آن جهان نیز اندر عذاب غیبت بود تا از نعمت هردو جهان محروم ماند و این قدر نداند که هرکه را قسمت و جاهی تقدیر کرده باشند حسد حاسدان آن جاه را زیادت کند.

سبب ششم استهزا باشد و یا خنده و بازی که کسی را فضیحت گرداند و نداند که خود به نزد حق تعالی بیشتر فضیحت همی کند آنگاه وی را به نزدیک مردمان و اگر اندیشه کنی که روز قیامت وی گناهان خود بر گردن تو نهد و چنان که خر را رانند به دوزخ راند، دانی که تو اولیتری که بر تو خندند و دانی که حال کسی که این خواهد بود اگر عاقل بود به بازی و خنده نپردازد.

سبب هفتم آن بود که بر وی گناهی رود اندوهگین شود برای حق تعالی چنان که عادت اهل دین است و راست همی گوید در آن اندوه ولکن در حکایت آن نام وی بر زبان وی برود و غافل ماند از آن که این غیبت است و نداند که ابلیس وی را حسد کرد که داند که وی را ثواب خواهد بودن بدان اندوه، نام وی بر زبان براند تا بزه آن غیبت آن مزد حیطه کند.

سبب هشتم آن که وی را خشم آید برای حق تعالی از معصیتی که کرده باشد یا عجبش آید در آن تعجب یا در آن خشم نام وی بگوید تا مردمان بدانند و این ثواب را خشم حیطه بکند، بلکه باید که حدیث خشم و تعجب کند و نام وی یاد نکند البته.