گنجور

 
قوامی رازی

مها چو گاه سخا دست تو دلیر بود

به مدحت تو زبان زمانه چیر بود

چو خواجگی طلبی همتی چو شیر بیار

که از سخاست که هر دد غلام شیر بود

مدام خدمت من به اشتاب خواهی و زود

اگر چه از تو صلت با درنگ و دیر بود

حسود زیر و زبر کی بود؟ در آن ساعت

که دست تو زبر و دست بنده زیر بود

نه هر که مدح تو گوید چو من تواند بود

نه نره شیر بود هر که در کویر بود

زجود خویش پرم کن که بس تهی دستم

که گرسنه شکم آن نیکتر که سیر بود

پس ار دلیر عتابی کنم شگفت مدار

که هست بنده تهی و تهی دلیر بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode