گنجور

 
 
 
مسعود سعد سلمان

چون بند تو بنده را همی پند بود

دربند تو بنده تو خرسند بود

لیکن پایش چه در خور بند بود

ور نیز بود غایت آن چند بود

مجد همگر

آن دل که به دوری تو خرسند بود

بنگر که بر او بار بلا چند بود

نومیدی و کینه و بریدن سخت است

زآنجا که امید مهر و پیوند بود

قدسی مشهدی

فرزانه به قید شهر و کو بند بود

پیوسته اسیر زن و فرزند بود

مجنون داند به است صحرا از شهر

دیوانه به کار خود خردمند بود

خلیل‌الله خلیلی

دل در غم عشق تو برومند بود

در پرتو دیدار تو خرسند بود

بگذاشته ام در کف و گویم هر روز

در شهر شما بهای دل چند بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه