گنجور

 
قطران تبریزی

چو باد خزان بگذرد بر درخت

کند پرنیان بر تنش لخت لخت

از آن پس که در باغ بلبل بساخت

ز بیجاده تاج و ز پیروزه تخت

در او تخت زرین نهاده است زاغ

بشد بلبل از باغ و بربست رخت

بکهسار کافور بیزد هوا

بپالیز دینار ریزد درخت

یکی چون خوی شاه آزاده خوی

یکی چون کف شاه پیروز بخت

ملک لشگری کو بشاهین عقل

همه علمهای جهان را بسخت

بر اعدای او ورد چون خار باد

بر او باد چون موم پولاد سخت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode