بت پیمان شکن دائم شکسته زلف چون پیمان
رخش ایمان دلش از کفر زلفش کفر بر ایمان
بچین زلف دام دل برنک روی کام جان
ز پیوندش روان نازان و از دوریش دل لرزان
ز عشق آن رخ رخشان ز مهر آن لب جانان
برنج اندر مرا دائم رخ از ناخن لب از دندان
دو زلف و دو رخش شمشاد باغ و نو گل بستان
ز رنج و از هوای آن دو دل افسرده و حیران
عبیر و مشگ ارزان زان دو زلف و طره لرزان
ز آب چشم و رنگ روی من دنیا رو در ارزان
بدو بادام و دو شکر هم او درد و هم او درمان
ز دل رفتن و ز او گفتن ز جان طاعت وز او فرمان
ببالا سرو میدانی بعارض نسترن میدان
ازین افروخته مجلس از آن آراسته میدان
چو جانان جام میدارد بیفزاید مرا زان جان
ز لب هرگز نبرم من لب جام و لب جانان
دلم چون زلف او بی جان تنم چون جعد او بی جان
لبش چون اشگ من رنگین رخش چون رای من تابان
هر آن دردی که از دوریش در من بود شد درمان
بدیدار ملک بونصر تاج خسروان جستان
امیر مشتری طینت بهمت برتر از کیوان
ز فرش جانور گردد نگار و نقش در ایوان
خداوند جهانداران و خورشید خداوندان
تنش پاکیزه از هر عیب چون رای خردمندان
بگاه دانش اسکندر بگاه داد نوشیروان
غلام کهترش قیصر گدای حاجبش خاقان
بدو شادند آزادان و خرم آرزومندان
چه پیش صاعقه سوسن چه پیش تیر او سندان
گشاده دل گشاده در نهاده خو نهاده خوان
گر از زر بدره ها خواهی همیشه مدحت او خوان
نه خلای شهرش از سائل نه خالی بومش از مهمان
همه شاهان همی گویند کو باد از جهان مه مان
بدو کردن بدی دشوار و بخشد خواسته آسان
ز داد او نمیبیند کسی اندر جهان نقصان
یکی بخشیدنش باشد فزون از دخل صد عمان
یکی کهترش را زیبد هزاران ملکت نعمان
ایا گشته دراز امید از تو کوته امیدان
تو بادی شاد با شاهی تو بادی با شهی شادان
مباد ایران ز تو خالی که هستی قبله ایران
که ایران بی وجود تو بیک ساعت شود ویران
توئی شیرین بدانائی بسان مهر دلبندان
هر آن مدحی که من گویم ترا هستی دو صد چندان
نکو خلق و نکو خلقی و هستی راحت انسان
کسی کو مدح تو خواند نباید خواندنش قران
ز تو قارون شود مفلس ز تو دانا شود نادان
توئی پاینده گیتی ترا پاینده بادا جان
ندارد پای با دست تو زر و گوهر اندر کان
وفا و جود را کانی و داد فضل را ارکان
توئی فخر همه رادان توئی فخر همه گردان
ندیده است و نبیند چون تو رادی کنبد گردان
عدو از دیدنت گریان ولی از دیدنت خندان
بر اینان خانه چون جنت بر آنان خانه چون زندان
خدایت زود باز آورد و از ما دور کرد احزان
کنون هستیم زین شادان اگر بودیم غمگین زان
الا تا قطره باران شود در دریم عمان
بخوشی باش با خویشان بشادی باش با یاران
همیشه با معالی زی همیشه بوالمعالی دان
بدو آراسته بادت سپاه و ملک و خان و مان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به توصیف زیباییهای عشق و معشوق پرداخته و در آن به شکستن پیمان وفا و سختیهای فاصله از محبوب اشاره میشود. شاعر از زلف و چهره معشوق سخن میگوید و احساسات عمیق خود را نسبت به او ابراز میکند. او از درد دوری و شوق دیدار مینالد و به یادآوری لحظات خوش میپردازد.
همچنین، در این متن به صفات برجسته یک امیر محبوب و ویژگیهای خوب او اشاره شده و شاعر به مدح و ستایش او میپردازد. او به آزادگان و خوشدلانی که تحت حمایت این امیر هستند اشاره میکند و بر اهمیت وجود او برای ایران و مردم تأکید مینماید. در پایان، شاعر آرزوی شادی و خوشبختی برای خود و دیگران دارد و آنها را به شاد بودن و گرامیداشتن یکدیگر تشویق میکند.
هوش مصنوعی: معنای این بیت به این صورت است که محبوبی که همیشه به وعدههایش وفا نمیکند، زلفهایش مانند عهدهای که شکسته شدهاند، به نظر میرسند. در حالی که زیبایی و دلربایی او میتواند ایمانی را در دل شخص بوجود آورد، اما در عین حال، همان زلفها نیز میتوانند احساس کفر را در دلش ایجاد کنند. به نوعی، زیبایی او هم میتواند انسان را به سوی ایمان بکشد و هم باعث تردید و بیباوری شود.
هوش مصنوعی: زلفهای زیبا و دلفریب خود را بچین و از چهرهات لذت ببر. دل و جانم به خاطر عشق و پیوندت سرشار از احساسات گوناگون است و دوریات باعث لرزش قلبم میشود.
هوش مصنوعی: محبت آن چهره زیبا و لبهای دلربا همیشه در دل من نقش بسته و من بهطور مداوم از زیباییهایشان شگفتزده و تحت تأثیر قرار دارم.
هوش مصنوعی: دو زلف و دو صورت مانند شمشادهای باغ و گلهای تازهی بستان هستند. از درد و محبت آن دو، دلها افسرده و سردرگم شدهاند.
هوش مصنوعی: عطر و بوی خوش به خاطر آن دو زلف و موهای لخت و درخشانی است که از اشکهای من و رنگ روی من ناشی میشود. دنیا این زیبایی را به آسانی و به قیمت کم میفروشد.
هوش مصنوعی: با دو بادام و دو شکر، هم درد را التیام میدهی و هم درمانی برای سختیهای دل به شمار میآید. از او دور شدن و دربارهاش سخن گفتن، از جان طاعت و فرمانبرداری او سرچشمه میگیرد.
هوش مصنوعی: در بلندای درخت سروی، زیباییهای عارض نسترن را در این محفل پرشکوه ببین. اینجا به خاطر این جلوههای زیبا و آراسته، جایی شاداب و سرشار از احساس است.
هوش مصنوعی: وقتی معشوق برایم شراب میآورد، مرا بیشتر زنده میکند. هرگز لبهای خود را از لب جام و لب معشوق دور نمیکنم.
هوش مصنوعی: دل من همانند زلف او بیجان و بیتحرک است، بدنم هم مانند جعد او بیجان میباشد. لب او همچون اشک من رنگین و زیباست و چهرهاش همانند خیال من روشن و تابناک است.
هوش مصنوعی: هر دردی که ناشی از دوری او در وجودم بود، با دیدن ملک بونصر، تاجدار سلطنت، درمان شد.
هوش مصنوعی: امیر مشتری با سرشتی والا و برتری از کیوان، بر روی فرش جانوران، تصویر و زیبایی در ایوان را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: خداوندی که حاکمان و فرمانروایان را میسازد و مانند خورشید، برتری و نور را به آنان میبخشد، ذاتش از هر گونه نقص و عیبی پاک است، مانند اندیشههای اندیشمندان خردمند.
هوش مصنوعی: در زمان علم و دانش اسکندر، زمان عدالت نوشیروان، کنیزک غلامش همانند قیصر، و بندهای از خاقان، همچون گدایان حاجبش قرار میگرفت.
هوش مصنوعی: آزادان و کسانی که آرزو دارند، در شادی و خوشحالی هستند، چه زمانی که با صاعقهای مانند سوسن روبهرو میشوند و چه وقتی که با تیر و نشانهای مواجه میگردند.
هوش مصنوعی: اگر دلت باز و گشاده باشد و در زندگی خود پذیرای خوبیها و نعمتها باشی، همیشه میتوانی از مهربانی و بزرگی او ستایش کنی و از داشتههای ارزشمند خود بهرهمند شوی. اگر بخواهی، میتوانی از منابع فراوانی که در دسترس است، بهرهبرداری کنی و در زندگیات برکت و خوشحالی بیاوری.
هوش مصنوعی: شهر او نه از گدایان خالی است و نه سرزمینش از مهمانان. همه پادشاهان میپرسند: اینک باد از کجا آمده که چهره زیبای او را به ارمغان آورده است؟
هوش مصنوعی: دوری از بدی کار سختی است، اما بخشیدن خواستهها آسانتر از آن است. هیچ کس در این دنیا نقص و کمبودهای او را نمیبیند.
هوش مصنوعی: یکی از بخششهای او میتواند بسیار بیشتر از درآمد صد عمان باشد و یکی از زیر دستانش شایسته است که به اندازه هزاران ملک و پادشاهی نعمان، نعمت و جایگاه داشته باشد.
هوش مصنوعی: آیا امیدهای بلند من از تو کوتاه شده است، در حالی که تو با شاه و خوشحالیات خوشی میکنی؟
هوش مصنوعی: ایران بدون تو نمیتواند وجود داشته باشد و تو مرکز توجه این سرزمین هستی؛ اگر تو نباشی، یک ساعت هم نمیتواند پایدار بماند و ویران خواهد شد.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید روشن و شیرین هستی که دلها را جذب میکند، و هر ستایشی که من از تو میکنم به خوبی و زیبایی تو افزوده میشود.
هوش مصنوعی: انسانی که به خوبیها و نیکیها شناخته شده و دارای رفتار خوشایند است، آرامش را در وجود خود احساس میکند. اگر کسی مدح و ستایش او را بگوید، نباید این ستایش را به اندازهی قرآن مهم و ارزشمند بداند.
هوش مصنوعی: از تو، کسی که بیپولی را به ثروت میآورد، به ثروتی انسانهای نادان را با دانایی آشنا میکنی. تو تجسم جاودانگی در جهان هستی هستی، پس امیدوارم که همیشه پایدار بمانی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زبان ساده بگوییم، کسی که دارای فضایل و ویژگیهای نیکو است، به مانند معادن گرانبهایی است که در دل زمین وجود دارد. دلی که پر از وفا و بخشش باشد، همانند کانیهای ارزشمندی است که نمیتوان آنها را با دستسازها به دست آورد. بنابراین، ارزشهای انسانی و اخلاقی، حتی بیشتر از زر و گوهر هستند.
هوش مصنوعی: تو بزرگترین و محترمترین فردی که میشناسم، تو بهترین فردی هستی که همه به تو افتخار میکنند. هیچکس مانند تو را ندیده و نخواهد دید.
هوش مصنوعی: دشمن از دیدن تو گریه میکند، اما وقتی تو را میبیند، خوشحال میشود. برای آنهایی که در این خانه زندگی میکنند، این مکان مانند بهشت است، اما برای تو مثل زندان میماند.
هوش مصنوعی: خدا تو را زود برگرداند و ما را از غمها دور کرد. اکنون شاد هستیم، اگرچه اگر در گذشته غمگین میبودیم، این خوشحالی برای ما میسر نمیشد.
هوش مصنوعی: اینجا با خوشحالی و شادی در کنار خانواده و دوستانت زندگی کن، مثل قطره بارانی که بر روی درختان عمان میریزد و زندگی را سرشار از خوشی میکند.
هوش مصنوعی: همواره با بزرگی و علو زندگی کن و خود را با شایستگیها آراسته ساز. این چنین، سپاه و ملک و منزلت تو محفوظ خواهد ماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری
شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان
چه روز افزون و عالی دولتست این دولت سلطان
که روز افزون بدو گشته ست ملک و ملت و ایمان
بدین دولت زیادت شد به اسلام اندرون قوت
بدین دولت پدید آمد به تعطیل اندرون نقصان
بدین دولت جهان خالی شد از کفران و ازبدعت
[...]
خجسته دولت عالی همین کرد ای ملک پیمان
که فتحی نو دهد هر روز از یک گوشه کیهان
فرود آرد سپاهت را به گرد کشور عاصی
برآرد گرد از آن کشور بسوی گنبد گردان
برانگیزد ز شادروان سپاه پادشاهی را
[...]
چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان
به دست سالیان شسته زمان از موی تو قطران
ز قول رفته و مانده چه بر خواندی و چه شنودی؟
چه گفتند این و آن هر دو؟ چه چیز است این، چه چیز است آن؟
گر این نزدیک را گوئی و آن مر دور را گوئی
[...]
چو رستم گشت در کوشش، چو حاتم گشت در بخشش
چو لقمان گشت در حکمت، چو سلمان گشت در عرفان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.