گنجور

 
قصاب کاشانی

یاد ما هرگز نکردی یار هی

رفت کار از دست و دست از کار هی

چند سوزم ز آتش دل روز و شب

بیش از این طاقت ندارم یار هی

از غمت ای ترک آتش‌خو مرا

دیده گریان است و دل خون‌بار هی

چند نالم همچو بلبل در فراق

روی بنمای ای گل بی‌خار هی

شرح هجران چون بیان سازم که نیست

در زبانم قوّت گفتار هی

هرچه گفتی محض باطل بوده است

شرم کن قصاب از این گفتار هی