گنجور

 
قصاب کاشانی

می‌رسی از راه و بهر ما صفا آورده‌ای

از دیار حسن سوقات وفا آورده‌ای

بر متاع حسن اگر نازی کنی می‌زیبدت

تاجر حسنی تو و جنس حیا آورده‌ای

آنچه می‌بینیم و از حسن تو هم یوسف نداشت

این همه لطف و ملاحت از کجا آورده‌ای

این خط سبز است بر دور لب چون شکرت

یا برات تازه بهر قتل ما آورده‌ای

می‌توانی کشت از نظّاره‌ای قصاب را

گر شکرخندی برای خون‌بها آورده‌ای

 
 
 
مولانا

آتشینا آب حیوان از کجا آورده‌ای

دانم این باری که الحق جان فزا آورده‌ای

مشرق و مغرب بدرد همچو ابر از یک دگر

چون چنین خورشید از نور خدا آورده‌ای

خیره گان روی خود را از ره و منزل مپرس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه