سرکن سخن از آن لب و دفع ممات کن
خونها ز رشک بر دل آب حیات کن
از یک تبسم شکرین مغز پسته را
بنما ز لطف و باز همان در نبات کن
بهر خراج حسن ز ما نقد جان بگیر
آنگاه خط برآور و پشت برات کن
از شش جهت به لشگر غم بند آر راه
رخ برفروز و شاه در این عرصه مات کن
بنشین دمی فدای تو گردم به دیدهام
یک ره نظر به من ز ره التفات کن
قصاب مستحق تماشای حسن تو است
بنما جمال خویش و حساب زکات کن