گنجور

 
قصاب کاشانی

تا چون نگه توان شد دور از میان مردم

زنهار جا نسازی در خانمان مردم

پرواز گیر ای دل تا کی چو مرغ تصویر

حیران توان نشستن در آشیان مردم

چشم از زنخ بپوشان بردار دست از زلف

نتوان به چاه رفتن با ریسمان مردم

از حرص همچون کرکس تا کی در این بیابان

چشم طمع توان داشت بر استخوان مردم

خاکت به دیده‌ ای نفس شرمی بیار تا چند

پر چون مگس توان زد بر گرد خوان مردم

قصاب همچو طوطی آیینه در برابر

تا چند می‌توان زد حرف از دهان مردم