گنجور

 
قصاب کاشانی

من آن نخلم که چون در موسم حاصل ثمر ریزم

ز هر جانب به مژگان بر زمین آب گهر ریزم

به طوفان می‌دهم در یک نفس بنیاد عالم را

ز عشقت وای اگر سیلاب اشگ از چشم تر ریزم

رسید آن تیر مژگان آن‌قدر ای ضعف مهلت ده

که من از جوی رگ آبی به پای نیشتر ریزم

نه پا دارم که بتوانم به گرد قامتش گردم

نه دستی کز فراق آن صنم خاکی به سر ریزم

من آن مرغ مصیبت‌دیده خاطر پریشانم

که گر از آشیان پرواز گیرم بال و پر ریزم

در این مهمان‌سرا آن میزبانم کز سیه‌بختی

شود چون زهر اگر در کاسه مهمان شکر ریزم

فلک کور است و من آهی غبارآلود می‌خواهم

که گرد توتیا در دیده این بی‌بصر ریزم

ز خود هر قسم طرحی ریختم قصاب شد باطل

همان بهتر که من این طرح در خاک دگر ریزم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode