در قفس جا دارم و غافل ز صیادم هنوز
والهم چندان که میپندارم آزادم هنوز
آن چنان در فکر وسواسم که این غمخانه را
شد بنا ویران و من در فکر آبادم هنوز
خامطبعی بین که گشتم پیر، وز طفلی نرفت
شوخی آسایش گهواره از یادم هنوز
گاه چون پروانه سوزم گاه سازم در قفس
نونیاز عشقم و در بند استادم هنوز
کی توانم زآب حسرت خصم را سیراب کرد
من که خود لب تشنه زآب تیغ جلادم هنوز
کردهام شبگیر و راه کعبه را گم کردهام
گوش بر آواز این شیخان شیادم هنوز
هیچکس قصاب با من یکزمان همدم نشد
با وجود آنکه چون نی جفت فریادم هنوز