آن کس که شبی دیده بیدار ندارد
راهی به سراپرده اسرار ندارد
یک مست می شوق در این مدرسهها نیست
قربان خرابات که هشیار ندارد
فریاد از آن دیده که بی دوست نگرید
ای وای بر آن دل که غم یار ندارد
از کینه بپرداز دل ای سینه که هرگز
راهی به وصال آینه تار ندارد
در طینت بد پند و نصیحت ندهد سود
کاری به قضا کجروی مار ندارد
در گردن یک شیخ ریاکار ندیدیم
یک سبحه که صد رشته زنار ندارد
قصاب در این قافله تجّار وفاییم
داریم متاعی که خریدار ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساس تنهایی و دوری از عشق و حقیقت است. شاعر به توصیف افرادی میپردازد که در جستجوی عشق و اسرار الهی هستند اما به دلیل نداشتن بیداری و شجاعت، به آن دست نمییابند. او اشاره میکند که چشمان بیدوست و دلهای غمگین در زندگی ارزش چندانی ندارند. همچنین به ریاکاری و بیخود شدن در میان برخی افراد اشاره میکند و در نهایت، از بیفایده بودن نصیحت به کسانی که در طینت بدی قرار دارند، سخن میگوید. شاعر از وضعیت خود و جامعهاش رنج میبرد و به نوعی اعتراض میکند که متاعی ارزشمند دارند اما هیچ خریدار و درکی برای آن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: کسی که در شب خواب ندارد و بیدار است، نمیتواند به رازها و Mysteries دست پیدا کند.
هوش مصنوعی: در این مدارس، هیچ آدمی به شوق و حال خوش مستی نمیرسد و من به حال خرابات (محلهای醉 میپرستید) قربان میشوم، چون اینجا کسی از هشیاری بهرهمند نیست.
هوش مصنوعی: آه از چشمی که بدون دیدن دوست، اشکی نریزد! چه مصیبتی است بر دل که هیچ غمی از یار نداشته باشد.
هوش مصنوعی: دل خود را از کینه خالی کن، زیرا هیچگاه راهی برای رسیدن به وصال و نزدیکی به عشق در دل تاریک وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر فردی ذاتاً بد باشد، پند و نصیحت به او فایدهای ندارد؛ در واقع، این کار مانند مبارزه با سرنوشت است و کسی که به راههای نادرست میرود، همچنان به اشتباهات خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: در گردن یک شیخ ریاکار، هیچ دانه انگشتری ندیدیم که صد رشته گناه را به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: قصاب در این گروه بازرگانان قرار دارد و ما چیزی داریم که هیچکس رغبت خریدن آن را ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امروز بت من سر پیکار ندارد
جز دوستی و عذر و لَطَف کار ندارد
بشکفت رخم چون گل بیخار ز شادی
زیرا که گل صحبت او خار ندارد
با گریه شد این چرخ گهربار که آن بت
[...]
تا کار مرا وصل تو تیمار ندارد
جز با غم هجر تو دلم کار ندارد
بیرونقی کار من اندر غم عشقت
کاریست که جز هجر تو بر بار ندارد
دارد سر خون ریختنم هجر تو دانی
[...]
رادی که چنو گنبد دوار ندارد
یاری که در این عالم خود یار ندارد
هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد
با طلعت خورشید بقا، کار ندارد
کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است
لیکن همه کس، طاقت دیدار ندارد
در دل تویی و راز تو غیر از تو و رازت
[...]
چشمت که به جز فتنهگری کار ندارد
شوخی ست که در شیوهٔ خود یار ندارد
ایمن ز دل آزاریِ چشمِ تو عزیز است
کآن شوخ بد آموخته را خوار ندارد
از دولت هجران تو حاصل دل ریشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.