گنجور

 
قصاب کاشانی

عشق آن روزی که با دل‌ها نمک را تازه کرد

شورش دیوانه با صحرا نمک را تازه کرد

ابر تا برداشت نم، از دیده من خون گریست

این سزای آنکه با دریا نمک را تازه کرد

باز تن همچون کباب در نمک خوابیده شد

دل چو با آن آتشین‌سیما نمک را تازه کرد

همچو خط گردید بر گرد لبش بی‌اختیار

هرکه با آن لعل شکّرخا نمک را تازه کرد

پاره خواهم ساخت از شور جنون زنجیرها

زلفش امشب با من شیدا نمک را تازه کرد

روی در بهبود زخم ناوکش آورده بود

غمزه آمد با جراحت‌ها نمک را تازه کرد

شورش و آشوب شب‌های جدایی گرم شد

حسن او قصاب تا با ما نمک را تازه کرد