گنجور

 
قاسم انوار

مرا گفتی که : قول پیر تسلیم

بگو : تا خود چسان دیدی بمعیار؟

هزارش رحمت حق بر روان باد

که نهج قول او در طور ابرار

چو حلواییست نیکو، چرب و شیرین

ولی جان پدر، زنهار! زنهار!

ترا گر قوت همت ضعیفست

تناول کن، ولیکن زان بمقدار

که گر زان لقمه ناگه هیضه گردی

چو گندیدی بگندانی همه دار

دلت پر کینه گردد، دیده پر عیب

مشایخ را کنی سر جمله انکار

جهان را سربسر کافر شماری

نماند وقف آزرمت بیک بار

زبد نفسی کنی آزار و گویی

که: نهی منکر دین هست آزار

اگرچه قول مولانا شنیدی

سخن های بزرگان در نظر دار

شکر تنها مخور، با گل در آمیز

که در ترکیب باشد نفع بسیار

تویی بیمار دل و ین خستگی را

نه یک دارو، که صد داروست در کار

ز نادانی بیک دارو مکن حصر

برون شو از تعصب، کینه بگذار

بمخبر و اصل آمد جان مردان

تو سر پوشیده ماندی قید اخبار

اگر مردی مشو قانع بتقلید

چو مردان دامن مردی بدست آر

که گر صد علم داری، دل نداری

هزارت شرک سر بستست در بار

ز قاسم گوش دار این پند ومنشین

ببادت بیش ازین در کوی ادبار

بجوی وحدت آ، تا باز بینی

کز آنجا منبسط گشتست انهار

دویی بگذار و در یک جلد کن جمع

همه اقوال مولانا و عطار