در خاکدان مباش، که خوار جهان شوی
در روح سیر کن، که جهان در جهان شوی
در خاکدان دهر ممان، ای اسیر خاک
آن به بود که طایر عرش آشیان شوی
پنجاه ساله طاعت خود را قضا کنی
گر یک نفس مجاور دیر مغان شوی
در پیروی نفس و هوی بیش ازین مرو
از عشق وا ممان، که زیان در زیان شوی
عشقست نوبهار و خزان در فسرد گیست
ترسم که نو بهار ندیده خزان شوی
دارالامان عاشق عشقست بی خلاف
اندر امان شوی، چو بدار الامان شوی
باز آی از هوی و هوسها، که عاقبت
باز سپید صفه صدر جنان شوی
پیری و ناتوانی و ضعفست، قاسمی
باشد مگر بدولت وصلش جوان شوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن لحظه کآفتاب و چراغ جهان شوی
اندر جهان مرده درآیی و جان شوی
اندر دو چشم کور درآیی نظر دهی
و اندر دهان گنگ درآیی زبان شوی
در دیو زشت درروی و یوسفش کنی
[...]
ای یوسف عزیز چه از ما نهان شوی
از ما مپوش رخ که عزیز جهان شوی
ماه تمام من که کمی چون مهت مباد
یارب همیشه پیر شوی و جوان شوی
من پیر روشن آینه ام ای شکر دهن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.