گنجور

 
قاسم انوار

پیش ما قصه جام و جم و جمشید مگو

هرچه میگویی بجز از طلعت خورشید مگو

هرکجا حسن رخش تاختن آرد، آنجا

همه تأیید بود، هیچ ز تأیید مگو

هرکجا عید جمالش بنماید، آنجا

زود قربان شو و دیگر سخن از عید مگو

هرکجا عشق و محبت بروآنهابرسد

امر نافذ نگر و سرعت تنفیذ مگو

گر دلت از دو جهان فارغ و آزاد آمد

سخن از بیم مران، قصه امید مگو

گل خوشبو بمیان چمن ار جلوه دهد

با چنین جلوه رنگین سخن بید مگو

چون ترا یار بتحقیق نماید دیدار

بیش ازین قصه افسانه و تقلید مگو

سخن لطف تو گفتیم در اطراف چمن

عقل فرمود کزین دولت جاوید مگو

گر بدان خانه رسی وز تو سؤالی پرسند

قاسم، از دیده بگو، قصه نادید مگو