گنجور

 
قاسم انوار

ماه عیانست روی یار چه گویم؟

درصفت حسن آن نگار چه گویم؟

مصحف حسنت بخط خوب غبارست

من صفت آن خط غبار چه گویم؟

سوخت دل و جان بی قرار مرا عشق

از دل و از جان بی قرار چه گویم؟

درد دل عاشقان شمار ندارد

از غم و اندوه بی شمار چه گویم؟

عمر عزیزم در انتظار تو بگذشت

از ستم روز انتظار چه گویم؟

نیست مداری زمانه را بحقیقت

قصه این دار بی مدار چه گویم؟

خشک شد این جویبار و سرو خرامان

پس صفت سرو جویبار چه گویم؟

کرد رقیب از وصال یار سؤالی

من صفت گنج را بمار چه گویم؟

دی بکرم گفت یار: قاسم ما کو؟

آب شدم من ز شرم یار، چه گویم؟