گنجور

 
قاسم انوار

گرنه آنست که جوینده یار آمده ایم؟

پس درین دیر مغان ما بچه کار آمده ایم

بگذر از قصه تعطیل، که تعطیلی نیست

باز شاهیم که این جا بشکار آمده ایم

بهر حکمت اگر افتد دو سه روزی مهلی

ما درین دار نه از بهر مدار آمده ایم

ابلهی ها بگذارید و بما رو آرید

ک درین راه طلب رند و عیار آمده ایم

همت ما ز ازل نیک بلندست، که ما

بتماشای رخ و زلف نگار آمده ایم

هیچ مرکب بجهان لایق این میدان نیست

بر براق تن از آن روی سوار آمده ایم

چاره ای نیست درین دیر ز بدمستی چند

چاره اینست که با عربده یار آمده ایم

گر مرادات در آن شهر میسر بودی

از برای چه درین شهر و دیار آمده ایم؟

قاسمی، در طلبش دربدر و کوی بکوی

عین فخریم که در کسوت عار آمده ایم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode