گنجور

 
قاسم انوار

هر کرا جرعه می داد بسر گردانید

هر کرا داد قدح زیر و زبر گردانید

قدحی دیگر از آن جان و جهان میخواهم

هر کرا زان قدحی داد سمر گردانید

بنده آن می صافی دلاویز توام

که مرا در نفسی اهل نظر گردانید

شوری از شیوه شیرین تو در شهر افتاد

عالمی را همه پر شهد و شکر گردانید

روی ما تیرگیی داشت، برویت چو رسید

روی ما را ز خوشی رشک قمر گردانید

همه جا ذکر جمالست و جلالست و کمال

ورق عشق تو هر چند که برگردانید

جان حیات ابدی یافت، دل از هجران رست

هر که جان را بر تیغ تو سپر گردانید

بی دل و دین شد و سرگشته و حیران آمد

هر که از دایره عشق تو سر گردانید

در بیایان تمنای تو گریان شب و روز

قاسم از دیده بسی لؤلؤ تر گردانید