گنجور

 
قاسم انوار

ما همه شیداییان بودیم و مستان وداد

«زاد فی الطنبور نغما» حسن او چون جلوه داد

گفت دلبر:عاشقا،برگو،چه خواهی من یزید؟

گفتم:ای جان و جهان، آخر چه گویم؟من یراد

باد بوی زلف مشکین تو می آرد بمن

شاد شد جانم زبوی باد،جانش شاد باد!

گر مرادی بایدت، در نامرادی زن قدم

یافتند از نامرادی عاشقان گنج مراد

گفتمش : اندر نهادم هیچ کس غیر تو نیست

گفت : نوشت باد،نوش،ای عاشق نیکونهاد!

از دو بیرون نیست ره،گر مرد این راهی بدان:

یا طریق جد بباید، یا سبیل اجتهاد

قاسمی نام ترا جان و جهان گفت، ای عزیز

سیر او چون بر سبیل «علم الاسما» فتاد