گنجور

 
قاسم انوار

در حسن و جمالی که تو داری چه توان گفت؟

سروی، صنمی، لاله عذاری، چه توان گفت؟

بر صفحه دل، ای دل وجان، از غم وشادی

نقشی که نگاری چو نگاری چه توان گفت؟

خود را سگ کوی تو شمردیم و تو ما را

گر از سگ آن کو نشماری چه توان گفت؟

در دل همه غمهای تو داریم شب و روز

در دل غم ما هیچ نداری، چه توان گفت؟

دلداده و سودایی و رندم، چه توان کرد؟

زیبا و دل افروز و عیاری، چه توان گفت؟

ز یاد تو بشکفت دلم چون گل سیراب

در خاصیت باد بهاری چه توان گفت؟

کارت همه آزار دل قاسم مسکین

ای دوست،ببین،تابچه کاری،چه توان گفت؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode