گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

ابلهی را علت درد شکم

کرد عاجز هفته ای، یا بیش و کم

رفت نزدیک طبیب خرده دان

علت خود عرضه کرد اندر زمان

چون سؤالش از غذا کرد آن عزیز

گفت: جغرات و چغندر با مویز

این سخن بشنید ازو داننده مرد

بر سر و ریشش زمانی خنده کرد

گفت: چشمت را سبل کرده است کور

ای ز تو دانش به صد فرسنگ دور

این چنین غافل نمی شاید غنود

بایدت رفتن بر کحال زود

تا سبل گرداند از چشم تو کم

وارهی از علت درد شکم

گفت:می گویی جواب بی محل

درد اشکم را چه نسبت با سبل؟

من چو از درد شکم پرسم سؤال

از سبل گویی جوابم،چیست حال؟

گفت:اگر کورت نمی بودی بصر

زانچه می دارد زیان کردی حذر

قصه کم تر گو، بر کحال رو

هیچ تاخیری مکن، درحال رو

چشم تو کورست و تو آواره ای

سخت محرمی و بس بیچاره ای

می کنی اثبات خویش و نفی یار

نفی خود کن،تا شود یار آشکار

تو چنین گویی که:بر شیطان دون

غالبم در حیله و مکر و فسون

نیستی غالب ولی پندار تو

می دهد بر باد کار و بار تو