همچو صندل باف مفتون کشته ام بر روی صوف
آن عقوبت بس که ارمک دیده در پهلوی صوف
زردکی میگفت با خود رنگ پیش تاجری
من بصد رخت دگر ندهم سر یکموی صوف
آن فراویز خشیشی بهر دفع چشم زخم
مانده ام چون بند والا بسته پهلوی صوف
حلقه زر بین بگوش دگمه لعل و شبه
و چنین درمانده زردوزی زمابی روی صوف
در خیال جامه آنمعنی که طاق افتاده است
گو نباشد حرزو تمویذ بر و بازوی صوف
میکند آنموجها در صوف سحر از دلبری
هست یعنی این غلام وباشد آن هندوی صوف
من چه بدگوئی کنم خود در نگرکان خاکسار
نسبت شیرازه چاکست با ابروی صوف
در چنین موسم که با صوفست همبر موینه
مفلسان را نیست تاب غمزه جادوی صوف
پوستین صوف قاری تسمه قندس بود
بنگر این تشبیه مطلق هست آن گیسوی صوف
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.