گوهر مخزن اسرار همانست که بود
حقه مهر بدان مهرو نشانست که بود
در جواب او
جوهر صوف و سقرلاط همانست که بود
ارمک و خاص بدان مهر و نشانست که بود
کیسه اطلس پر گرد عبیر و عنبر
در بر رخت همان مشک فشانست که بود
سوی مدفون خود ایشاهد مشکو باز آی
زانکه بیچاره همان دلنگرانست که بود
چون نبخشند و نپوشند بخیلان ناچار
جامدانشان بهمان مهر و نشانست که بود
جیب تانگسلد از کوی درو زر خورشید
همچنان در عمل معدن و کانست که بود
مدتی شد که زهم باز نکردم دستار
گوهر مخزن اسرار همانست که بود
لته گیوه شده جامه منعم قاری
دلق درویش بدان سیرت وسانست که بود