ازمنش بیموجبی یار ار غباری بردلست
حاش الله گرمرا زان گردباری بردلست
در جواب او
رخت را از گرد اگر اندک غباری بر دلست
تا نیفشانم مراز آن گردباری بردلست
با گلیم جهرمی میگفت نطع بر دعی
کز حصیر و بوریایم خارخاری بر دلست
آتشین والای گلگونرا زته بگشوده اند
یار شاهد بازرا از وی شراری بر دلست
صوف و اطلس مینهند از عشق هم داغ اتو
آفرین او را که داغ مهر یاری بر دلست
کرده در سوراخ دایم مار دامک را دراز
بوالعجب کاری که او را بار ماری بر دلست
گرچه گشتم بیقرار از پیشواز نرمدست
شادمانم کین غمم از غمگساری بردلست
راه کاری را ز روی شانه کاری ساز پاک
پوستین را گر زخاک ره غباری بردلست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.