گنجور

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
صائب

جان به لب داریم و همچون صبح خندانیم ما

دست و تیغ عشق را زخم نمایانیم ما

می توان از شمع ما گل چید در صحرای قدس

زیر گردون چون چراغ زیر دامانیم ما

بر بساط بوریا سیر دو عالم می کنیم

[...]

اسیر شهرستانی

حرف عشق دوست را افسانه می دانیم ما

سایه های بید را دیوانه می دانیم ما

قصه شیرین مجنون یک حدیث درد ماست

عاشقی را در پر پروانه می خوانیم ما

بیدل دهلوی

زین گلستان درس دیدارکه می‌خوانیم ما

اینقدر آیینه نتوان شدکه حیرانیم ما

سنگ این‌کهسار آسایش خیالی بیش نیست

از زمینگیری همان آتش به دامانیم ما

عالمی را وحشت ما چون سحرآواره‌کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه