گنجور

 
غالب دهلوی

گویی که هان وفا که وفا بوده است شرط

آری همین ز جانب ما بوده است شرط

هی هی نه یادداشت نخستینه شرط بود

گفتی ز یاد رفت چه ها بوده است شرط

بس نیست این که می گذرد در خیال ما

گفتی به عشق آه رسا بوده است شرط

لب بر لبت نهادن و جان دادن آرزوست

در عرض شوق حسن ادا بوده است شرط

میرم ز رشک گر همه بویت به من رسد

که‌آمیزش شمال و صبا بوده است شرط

گو در میان نیامده باشد ولی به دهر

اندازه ای ز بهر جفا بوده است شرط

گرم ست دم به ناله سرشکی فرو ببار

پاکی پی بساط دعا بوده است شرط

همدم نمک به زخم دلم مشت مشت ریز

آخر نه پرسشی به سزا بوده است شرط؟

تا نگذرم ز کعبه چه بینم که خود ز دیر

رفتن به کعبه رو به قفا بوده است شرط

غالب به عالمی که تو ای خون دل بنوش

از بهر باده برگ و نوا بوده است شرط