گنجور

 
غالب دهلوی

داغ تلخ گویانم لذت سم از من پرس

محو تندخویانم حیرت رم از من پرس

موجی از شرابستم لختی از کبابستم

شور من هم از من جوی سوز من هم از من پرس

نیست با غنودن‌ها برگ پر گشودن‌ها

از عدم برون آمد سعی آدم از من پرس

نفس چون زبون گردد دیو را به فرمان گیر

محرم سلیمانم نقش خاتم از من پرس

ای که در دل آزاری بیش را کم انگاری

در شمار غمخواری بیشی کم از من پرس

بوسه از لبانم ده عمر خضر از من خواه

جام می به پیشم نه عشرت جم از من پرس

تیغ غمزه با اغیار آنچه کرد می دانی

خنجر تغافل را تیزی دم از من پرس

خلد را نهادم من لطف کوثر از من جوی

کعبه را سوادم من شور زمزم از من پرس

ورد من بود غالب یا علی بوطالب

نیست بخل با طالب اسم اعظم از من پرس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode