گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غالب دهلوی

در کلبه ما از جگر سوخته بو برد

با ما گله سنجید و شماتت به عدو برد

خواهم که برد ناله غبارم ز دل دوست

چون گریه تن زار مرا زان سر کو برد

همره رودش کوثر و حوران که دم مرگ

ذوق می ناب و هوس روی نکو برد

بستند ره جرعه آبی به سکندر

دریوزه گر میکده صهبا به کدو برد

دی رند به هنگامه خجل کرد عسس را

می خورد و هم از میکده آبی به سبو برد

بر ما غم تیمار دل زار سرآمد

دیوانه ما را صنم سلسله مو برد

ما را نبود هستی و او را نبود صبر

دستی که ز ما شست به خون که فرو برد؟

دلدار تو هم چون تو فریبنده نگاری ست

در حلقه وفا یکدلم آورد و دورو برد

یک گریه پس از ضبط دو صد گریه رضا ده

تا تلخی آن زهر توانم ز گلو برد

نازد به نکویان ز گرفتاری غالب

گویی به گرو برد دلی را که ازو برد