جلایر هست شیرین کامت از شاه
بحمدالله مرامت گشت دلخواه
جلایر لؤلؤ شهوار آور
نسفته گوهری دُروار آور
ولیعهد شهنشاه جهاندار
ثنایش فرض دان زآغاز هر کار
که او چون لایق اکلیل و تخت است
خداوندش معین و یار، بخت است
که از یک فکر بکرش خلق آزاد
شود آنگه که دست سعی بگشاد
مشیر و هم مشارش عقل کامل
نماید مشکلات سخت را حل
همه دیدند و دانند اهتمامش
عطارد گاه دانش شد غلامش
درنگ و صبر و حلم و استقامت
چو دید از او زحل دارد اقامت
به گاه رزم تیغش تیز و خونخوار
شده مریخ زآن رو سرخرخسار
مربی هست چون رای دبیرش
به هرکس خاصه بر بدر منیرش
شده برجیس سرگردان و حیران
که چون گردد غلام شاه ایران
زند ناهید چنگی و چغانه
به بزم پر سرور آن یگانه
بحمدالله همه کارش نکو شُد
هر آنچه خواستی آن قسم او شد
فرستادی به روس از راه فرهنگ
یکی فرزند و شد گر خاطرت تنگ
چه غم شام فراقش خوش سرآمد
امیرزاده خسرو رفت و آمد
هر آن فرمودیش آن قسم او کرد
دل صد پاره دشمن رفو کرد
نمودی دوستی چون با شه روس
از آن در دست حاسد ماند افسوس
از این تدبیر آسودند چندان
همه لبهای دولتخواه خندان
همان عهدی که از خامی شکستند
به پخته کاریت محکم ببستند
بلی فرزند فرزانه چنین است
همه کردار او نیک و گزین است
نشان از باب دارد آن خردمند
از آن فرمودیش فرزانه فرزند
همان نوری که از خور گشت ظاهر
موثر چون خورست این هست باهر
بحمدالله که از رای خبیرت
ز تدبیرات علم با منیرت
میان کفر و دین سدی ببستی
که هیچ از اهل دین زَاول نَخَستی
بشارت عرض این است بر شهنشاه
که کار روس شد این قسم کوتاه
ولی پیموده راهی آگه از کار
بباید رفت و آنجا کرد اظهار
که نشمارند آسان این حکایت
شود عرض از بدایت تا نهایت
بدانند قدر این تدبیر و فرهنگ
خورد بر شیشهٔ هر حاسدی سنگ
شود معلوم کار خام و پخته
نباید ماند این مشکل نهفته
کزین پس اهتمامی در همه کار
بفرمایند و یاد آرند کردار
که مشکل کی شود آسان، بدانی
کلیدش هست دست کاردانی
چو کارت با خداوند جلیل است
گلستان آتشت هم چون خلیل است
رفاه خلق جُستی از خداوند
خداوندت بدارد شاد و خرسند
نمیخواهی اذیت بر خلایق
به هر کاری نمائی خوش دقایق
به قانون شریعت راه پوئی
به غیر از امر حق حکمی نگوئی
رعایا و برایا جمله خشنود
زیانی نیست در عهدت مگر سود
ز عدلت بره پیش گرگ خفته
که را یارا که حرف جبر گفته؟
دَر جود و کرم بر خلق یک سر
گشودی ای خدیو دادگستر
بخواهی خلق را در مهد راحت
ندیده کس به عهدت هیچ محنت
خلایق روز و شب از پیر و برنا
دعا گویند تا گردی توانا
مخالف با مرامت چرخ گردون
نگردد تا نگردد فام گلگون
خدا عمرت حیات خضر سازد
میان سرورانت خوش نوازد
توئی چون ملجأ هم ترک و تاجیک
از آن آیند جستت دور و نزدیک
تعدی چون کنند اطراف دیگر
شده بابت امید خلق این در
گشایش بر درت داده خداوند
که غمگین هر که آمد رفت خرسند
الهی این در امید بگشای
تو این دولت به شه جاوید بنمای
چو دادی از ره تدبیر و دانش
زمام کار دست اهل بینش
ز اولاد رسول و خیر خواهی
دهد بر ذات پاکش حق گواهی
به غیر از نیک خواهی نیست کارش
به خاص و عام دادی اختیارش
چو او قائم مقام حضرت شاه
بشد، دست تعدی گشت کوتاه
همه احکام محکم حکم شاه است
نظام ملک در معنی گواه است
جلایر کن دعا و ختم کن عرض
دعای ذات پاکش هست چون فرض
الهی تا جهان را نام باشد
به هر آیندهاش یک عام باشد
رود اندوه و آید بخت و اقبال
به هر روز و به هر ماه و به هر سال
حسودش در به در بر هر دیاری
نباشد در حیات او قراری
همه احباب او در عیش و شادی
دهد جان دشمنش در نامرادی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.