جلایر رو دعایش گیر از سر
به غیر از حمد و نعت از جمله بگذر
خداوندا به نور پاک احمد
وجود او نبیند در جهان بد
مرام و مطلبش بادا مهیا
نبیند غیر شادی رنج دنیا
زمام اختیار ملک ایران
دهی دستش به حق شاه مردان
به هر اقلیم سازش حکم جاری
نماند بر دل پاکش غباری
حسودش را به غمها مبتلا کن
تنش را حامل رنج و بلا کن
جهان تا هست گو بر کام او باد
به حق مصحف و بالنون والصاد
جلایر عنبری بر روی کافور
بریز از کلک گوهربار پر نور
ز بحر فکر غوصی کن نکوباب
برون آور دُر ناسفته از آب
ز دُرهای گرانمایه به دامن
بیار و جمله در راه شه افکن
تو غواصی و دُر باید به بازار
بیاری زان که داری خوش خریدار
ثنا و نعت شه ورد زبان کن
وز آن نام خوشش، شیرین زبان کن
ولیعهد شهنشاه زمانه
که شه عباس آن شاه یگانه
چو لایق بر سریر سروری بود
ولیعهدش شهنشه نام فرمود
نه هر کس درخور اکلیل و تخت است
جهانداری نمودن کار سخت است
ز خاتم چون توان گشتن سلیمان؟
سلیمان بایدش خاتم نه دیوان
خداوند جهان لایق چو دیدش
میان سروران او را گزیدش
فراغت در جهان از عدل و جودش
همه گردنکشان سر بر سجودش
همه کان مروت هست و انصاف
دعا گویش بود از قاف تا قاف
خورند از کان جودش پیر و برنا
بسی مسکین به عهدش شد توانا
همه آسوده خلق از زحمت و رنج
گشوده بر رخ عالم در گنج
بجز آسودهکاری نیست کاری
بحمدالله نکو شُد روزگاری
شبانِ میش گرگ است این زمانه
حمام و باز شد هم آشیانه
نبیند هیچ تن رنج و اذیت
همه در مهد امن آمد رعیت
کند دیوان موری چون سلیمان
ندارد بیم کس از مال و از جان
به قانون شریعت راه پوید
کجا شیطان به بارش راه جوید؟
شده سدی میان کفر و اسلام
پناه ملک و دینش حی اَعلام
به شاهی اینچنین کس شد سزاوار
نه آنانی که باشند مردم آزار
خداوندا پناهش باش زآسیب
که داد او ملک و دین را زینت و زیب
جلایر گر تو داری حسب حالی
به خاک پای شه ده عرض حالی
که شه باب امید و رحم و جودست
بحمدالله همه عرض تو سودست
دو بابت بود عرض این جلایر
شها حکم حضور و امر ناظر
کرم کردی ز ناظر گشت کوتاه
شود عرض حضورش نیز دلخواه
شماری از کرم چون بندگانت
که بی مانع ببوسند آستانت
دعاگو را همه آمال این است
که رسم باب و اربابش همین است
به سر چون عشق و شوق خدمت شاه
بدارد از چه دستش هست کوتاه؟
اگر فرمان دهی بی منع حاجب
که بی عذر او نسازد ترک واجب
به او چون واجب آید بوسد او در
چرا محروم و محزون است و مضطر؟
نه آن هم بندهای از بندگان است
چرا محروم گاه از آستان است؟
ز اصناف اراذل در حسب نیست
بداند شه که بی اصل و نسب نیست
خصوص امروز عالی قدر و جاه است
که چاکر بر در عالم پناه است
خدا داندکه فیضی با سعادت
نباشد پیش او بهتر ز خدمت
یکی ساعت شرفیاب حضورت
شود در پیشگاه باسرورت
ز ملک و مال عالم هست افزون
که در دستش فتد بی حرف و بی چون
هر آن کس این نداند چون دوابی
نفهمیده مگر خوردی و خوابی
نه هر ناطق حقیقت هست آدم
بود ناطق که از حیوان بود کم
به عرضم قلب پاک شه گواه است
که صدق و کذب تشخیصش ز شاه است
جلایر بر دعا کوش و ثنایش
بخواه از قادر بی چون بقایش
خداوندا به حق ذات بی چون
که تا گردد چنین این چرخ گردون
بگردد بر مرام و مدعایش
ولی جاوید بنمائی بقایش
ز آسیب زمان محفوظ باشد
ز عمر جاودان محظوظ باشد
کنی حکمش روان از مه به ماهی
به کام دل نماید پادشاهی
رقیب و حاسد او را تلف ساز
تن هر دو به تیر غم هدف ساز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.