گنجور

 
قائم مقام فراهانی

ای بلند اختر برادر کاین ستم گر آسمان

دست خود را از گزند جاه تو کوتاه یافت

خواست تا ناگاه تازد باره بر خیل تو لیک

حافظان باره جاه ترا آگاه یافت

زان بنان و زان بیان هر لفظ و هر معنی که خاست

صد هزارن آفرین از السن و افواه یافت

نامه کامد به من زان خامه شیرین سخن

خویش را خاتون و نظم انوری را داه یافت

دیده و دل چون بدان خط معنبر رو نهاد

ساحتی شادی فزا و راحتی غم کاه یافت

لیک از آن سبک و سیاق و لفظ و معنی یافتم

کان دل نازک ز ما، بی موجبی اکراه یافت

ان بعض الظن ائم ای برادر جان چرا

در میان ما و تو بد خواه و بدگو راه یافت

گر شکایت داری از اقران خود آسوده باش

کاسمانت بر تر از اقران و از اشباه یافت

ای برادر غم مخور کز غدر اخوان حسود

یوسف کنعانی اول چاه و آخر جاه یافت

اول اندک صبر کرد آخر به بیداری بدید

آن چه در خواب از سجود آفتاب و ماه یافت

صبر کن جان برادر زان که کام دل به صبر

حضرت یعقوب باز از حضرت الله یافت

رو به درگاه شهنشه نه که هر کو در جهان

یافت عز و جاه از درگاه شاهنشاه یافت

خاصه زان پس کاین اساس عزل غیر و نصب تو

انتظام از اهتمام ظل ظل الله یافت

بشنو از من پند و در انجام کار خویش کوش

خواه خرج آن نصاب از پنج تا پنجاه یافت

تا نیائی در طلب هرگز نپائی در طرب

کو کسی کو در تجارت بی طلب تنخواه یافت؟

گر ندیدی چاکری مجرم که از یک لطف شاه

ایمنی از شر چندین دشمن بدخواه یافت

خود منم آن بنده عاصی که باز از یک نظر

جاه خود از اوج رفعت در حضیض چاه یافت

خاک درگاه شهنشه باش و عمر خضر بخش

کآب حیوان این صفت از خاک این درگاه یافت