گنجور

 
قاآنی

نهانی از نظر ای بی‌نظیر از بس عیانستی

عیان شد سرّ این معنی که می‌گفتم نهانستی

گهی گویم عیانستی گهی گویم نهانستی

نه اینستی نه آنستی هم اینستی هم آنستی

به نزد آن‌ کت از عین عیان بیند نهانستی

به پیش آن کت از چشم نهان جوید عیانستی

یقین هر چند می‌جوید گمان هر چند می‌پوید

نه محصور یقینستی نه مغلوب‌ گمانستی

بیانی را که کس واقف نباشد نکته‌پردازی

زبانی را که ‌کس دانا نباشد ترجمانستی

به چشم حق نگر گر ژرف بیند مرد دانشور

تو در هر قطره‌ای پنهان چو بحر بیکرانستی

اگرکس عکس خورشید فلک در آبدان بیند

نیارد گفت خورشید فلک در آبدانستی

کجا مِهری ‌که سیصد چند غَبرا جِرمِ رَخشانش

درون آبدان بودن خلاف امتحانستی

وگر گوید نه خورشیدست کاندر آبدان دیدم

ز انکار عیان مردود عقل نکته‌دانستی

یکی گفتا قدیم از اصل با حادث نپیوندد

سپس پیوند ما با ذات بی‌همتا چنانستی

بگفتم راست می‌گوییّ و راه راست می‌پویی

ولیکن آنچه می‌جویی عیان از این بیانستی

بجنبد سرو را شاخ از نسیم و ریشه پابرجا

نجنبد اصل آن از باد اگر فرعش نوانستی

ازین تمثال روشن شدکه شخص آفریش را

ثباتی با حدوث اندر طبیعت توأمانستی

به معنی هست پاینده به صورت هست زاینده

به ‌وجهی از مکان بیرون به وجهی در مکانستی

از آن پایندگی همسایه با عقل گرانمایه

ازین زایندگی همپایه با یونان زمانستی

روان بوعلی سینا ازین اشراق سینایی

به زیر خاک تاری پای‌کوبان‌ کف‌زنانستی

کس ار زی تربیت پوید که قاآنی چنین‌ گوید

سراید مرحبا بالله که تحقیق آن چنانستی

به خاصانت بپیوندد کلام نغز من چونان

که ره‌گم‌کرده را رهبر جرس زی ‌کاروانستی