گنجور

 
قاآنی

چه ‌جوهرست ‌که‌هست اعتبار آتش و آب

چه‌ گوهرست‌ که زیبد نگار آتش و آب

چه لعبتست‌ که چون‌ کودکانش مادر دهر

نموده تربیت اندر کنار آتش و آب

دوام دولت و دین و ثبات چرخ و زمین

قرار خاک و هوا و مدار آتش و آب

مگر توگویی معمار چرخ‌کرده بنا

شگفت باره‌یی اندر دیار آتش و آب

چه‌ساحریست‌که فوجی‌ضعیف‌مورچگان

نمی‌روند برون از حصار آتش و آب

سمندرست همانا درست یا خرچنگ

که‌گشته‌اند ز هرگوشه یار آتش و آب

به نیکخواه بود آب و بر عدو آتش

بلی به دهر بود پرده‌دار آتش و آب

گهیش مهد تقاضا بودگهی دامن

که شیرخواری هست از تبار آتش و آب

سبب تماثل با وی بود وگرنه چرا

به خاک و باد بود افتخار آتش و آب

شکار وی نبود غیر صید جان آری

نکو نباشد جز جان شکار آتش‌ و آب

به راستی‌که نزیبد نشیمنش به جهان

به غیر دست خداوندگار آتش و آب

ابوالشجاع بهادر حسن شه آنکه بود

حسام سر فکنش پیشکار آتش و آب

به‌قهر و لطف چنان آب آب و آتش برد

که باد و خاک بود مستجار آتش و آب

ز سیر خنگش‌ کز تندباد برده ‌گرو

شد از زمین به فلک زینهار آتش و آب

تبارک‌الله از آن باد سیرخاک سکون

که در زمانه بود یادگار آتش و آب

زکین و مهر تو هر لحظه در خروش آیند

دلم بسوزد بر روزگار آتش و آب

یکی به قهرتو ماند یکی به رحمت تو

بلی عبث نبود اقتدار آتش ‌و آب

به خشم و لطف تو اندک تشابهی دارد

وگرنه از چه بود اشتهار آتش و آب

اگر به رشتهٔ لطفت نبود پیوسته

گسسته بود ز هم پود و تار آتش و آب

چنان ز آتش و آبم به موزه سنگ فتاد

که ‌کیک افکنم اندر ازار آتش و آب

الا به دور جهان تا که تیر و تیغ ترا

همی قضا شمرد در شمار آتش و آب

ز تیر و تیغ تو کز آب و آتش افزونست

همیشه باد عدو خاکسار آتش و آب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode