من ازین پس میخورم می گر حلالست ار حرام
نه ز منع مفتیان ترسم نه از غوغای عام
هی مزم از لعل خوبان تا همی خواهی شکر
هی خورم از چشم ترکان تا همی بینی مدام
گه نمایم رویشان را تا که گردد شام صبح
گه گشایم مویشان را تا که گردد صبح شام
پیش ازین گر باده میخوردم نهان در زیر سقف
بعد ازین مردانه نوشم جام بر بالای بام
زانکه در این آخر شوال لطف ایزدی
کردی عیدی فاش صدره خوشتر از عید صیام
داشت ایمن پادشه را از قرانی بس عظیم
کز نهیب آن قران نالید شیر اندر کنام
شه سلام عام کرد آن لحظه کابراهیموار
آتش نمرودیان شد بر تنش برد و سلام
چون ملک را بر سلامت آن سلام آمد دلیل
آسمان از خوشدلی عیدالسلامش کرد نام
لاجرم این ماه را آغاز و انجامست عید
اوّلش عیدالصیامست آخرش عیدالسلام
اول این ماه عیدی بود عیشش منقطع
آخر این ماه عیدی هست عیشش مستدام
شد به خلق آن عید ثابت از ظهور ماه نو
شد به خلق این عید فاش از دیدن ماه تمام
فطرهٔ آن یک حبوب و فطرهٔ این یک قلوب
عشرت آن تا به شام و عشرت این تا قیام
زاهد از آن عید غمگین شاهد از این عید شاد
باده در اینیک حلال و روزه در آنیک حرام
شیخ شهر آن عید شد بر منبر چوبین مقیم
شاه دهر این عید گشتش کرسی زرّین مقام
ناصرالدینشاه غازی کز بداندیشان ملک
خنجر خونریز او پیوسته گیرد انتقام
صبح با خورشید اگر یکباره فرماید طلوع
بسکه روشن کس نداند این کدامست آن کدام
بخت او هست از پس یزدان قدیری لمیزل
حزم او هست از پس ایزد علیمی لاینام
همچو طفلی کاو به مهد اندر خسبد بهر شیر
خنجرش از شوق خونریزی نخسبد در نیام
خسروا دی کاین جسارت رفت از گردون پیر
خشمگین گفتم تفو بر گوهرت ای کج خرام
تو نیی آن بندهکاندر خدمت شاه جوان
پیرگشتی وز شهنشه یافتی این احتشام
لرز لرزان گفت بالله این خطا از من نبود
خود تو میدانیکه من شه را به جانستم غلام
بندهٔ صادق خیانتکیکند با پادشه
شیعهٔ خالص جسارت کی نماید با امام
من همان ساعت که با شه این جسارت کرد خصم
جزو جزوم خواست از سستی پذیرد انهدام
بسکه خورشیدم ضعیف و زرد شد از پا فتاد
و اخر از خط شعاعی با عصا برداشت گام
روی کیوانم سیه شد عقد پروینم گسیخت
رفت ماهم در محاق و زهرهام بشکست جام
چشم مرّیخم ز بس بارید خون شد لاله رنگ
روی برجیسم ز بس نالید شد بیجاده فام
دود آه من بُد آن ابری که خود دیدی به چشم
یک شب و یک روز گیتی را سیه کرد از ظلام
راست پرسی این قضای ایزدی کز شه گذشت
زان دو حکمت آشکاراکرد خلّاق انام
هم مجسمکرد فضل خویش را بر پادشاه
هم مصور ساخت قدر شاه را بر خاص و عام
خواست شه بیند به چشم خود که یزدانست و بس
آنکه دارد پاس او نه لشکر و گنج و نظام
اوست قادر اوست قاهر اوست غالب اوست حق
انّه من یدفع البلوی و من یحیی العظام
قدرت حق خواست در جیشی فزون از انس و جن
باد سر دیوی کشد خنگ سلیمان را لجام
ورنهگرگوی زمین سر تا قدم آتش شدی
کی توانستی کشیدن شعله در آن ازدحام
خسروا اکنون که دیدی این عنایت از خدای
در همه حالت به هر کاری بدو کن اعتصام
خامها را گر نسازد پخته فرّ ایزدی
نه ز زرّ پخته آید کار و نه از سیم خام
تا بود چرخ فلک گردان فلک بادت مطیع
تا بود ملک جهان باقی جهان بادت بهکام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ز سیمینه فکنده در بلورینه مدام
هم بساعد چون بلوری هم بتن چون سیم خام
سرو داری ماه بار و ماه داری لاله پوش
لاله داری باده رنگ و باده داری لعل فام
زلف تو مشک سیاه و جعد تو شمشاد تر
[...]
آن زبرجد رنگ مشکین بوی و طعمش طعم شهد
رنگ دیبا دارد و بوی قماری عود خام
چون تو ببریدی شود هر یک از آن ده ماه نو
ور نبری باشد او در ذات خود ماه تمام
تا شد از گل بوستان سیمگون بیجاده فام
بوی و رنگ از گل ستاند و باده و بیجاده وام
از شکوفه باد در بستان شده لؤلؤ فشان
وز شقایق سنگ در صحرا شده بیجاده فام
حور عین از خلد اگر عمدا ببستان بگذرد
[...]
حلم باید مرد را تا کار او گیرد نظام
صبر باید تا ببیند دوست دشمن را به کام
عادت ایوب و ابراهیم صبر و حلم بود
شد به صبر و حلم پیدا نام ایشان از انام
صنع یزدان همچنانکایوب و اپراهیم را
[...]
ای همیشه بوده راه دین احمد را قوام
همچنان چون پیش ازین ملک ملکشه را نظام
عفو تو خط درکشد هر جا که بیند یک خطا
اسم تو گردن نهد آنجا که بیند یک تمام
آسیای فتنه فرق دشمنت را کرد آس
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.