گنجور

 
سیف فرغانی

ای در سر من از لب میگون تو مستی

با عشق تو در من اثری نیست ز هستی

با چشم خوش دلکش تو نسبت نرگس

چون نسبت چشمست به بیماری و مستی

از جای برو گو دل و جان چون تو بجایی

وز دست برو گو دو جهان چون تو بدستی

سر زیر لگدکوب غم آریم چو هستیم

در کوی تو راضی‌شده چون خاک به پستی

هرگز به خلاف تو نبندم نگشایم

دستی که تو بگشادی و پایی که تو بستی

آن عقل که سرمایه دعویست ربودی

و آن توبه که سرلشکر تقویست شکستی

ای عشق ز تو جان نبرد دل که درین بحر

او ماهی طعمه طلبست و تو چو شستی

ای سیف نکویان جهان قید تو بودند

در دام وی افتادی و از جمله برستی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode