گنجور

 
فضولی

سال و مهم بر زبان روز و شبم در دلی

من ز تو غافل نیم گر تو ز من غافلی

حال خرابی دل از که کنم جست و جو

چون تو ز روز ازل ساکن این منزلی

از تو دل زار را نیست امید وفا

طرفه نهالی ولی حیف که بی حاصلی

هست مرا دم بدم میل تو اما چه سود

نیست ترا میل من جای دگر مایلی

ای ز بلا بی خبر طعه ما ترک کن

غرقه بحریم ما رو که تو بر ساحلی

حاصل عشق بتان نیست بغیر از جنون

بسته اینها مشو ای دل اگر عاقلی

نیست فضولی ترا میل نظر بازی

علم تو زهداست و بس در فن ما جاهلی