هیچگه بر حال من رحمی نمیآید ترا
میکشی ما را مگر عاشق نمیباید ترا
میشود آتش ز باد افزون چه باشد گر مدام
حسن روز افزون ز آه من بیفزاید ترا
گر ز من در خاطر پاکیزه داری اضطراب
من شوم آواره تا خاطر بیاساید ترا
چرخ میداند که در من تاب دیدار تو نیست
زین سبب هرگز نمیخواهد که بنماید ترا
بسته خود را به آن شاخ گل ای دل غنچهوار
تا نکردی دور ازو آن به که نگشاید ترا
در جفا و در وفا ای مه نداری اختیار
نشئهٔ حُسن است حاکم تا چه فرماید ترا
مینهی سر بر ره آن مه فضولی دم به دم
زین شرف شاید که سر بر آسمان ساید ترا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرچه غیر دوست اندر دل همی آید ترا
جمله ناپاکست وتو پاکی نمی شاید ترا
ورتو ذکر او کنی هرگه که ذکر او کنی
غافلی ازوی گر از خود یاد می آید ترا
زهر با یادش زیان نکند ولی بی یاد او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.