گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فضولی

گهی که بر گل روی تو چشم تر بگشایم

هزار سیل ز خونابه جگر بگشایم

گهی که رخ بگشایی سزد که بهر تماشا

بهر سر مژه من دیده دگر بگشایم

هزار درد گره بسته در دل و نتوانم

کز آن یکی بر آن سرو سیمبر بگشایم

ز بیم خوی تو بستم ره نظر ز جمالت

ببند راه جفا تازه نظر بگشایم

چو خانه تیره ز بختست ز آن چه سود که آن را

بآه روزن و با موج اشک در بگشایم

بشمع وصل چو پروانه میل سوختنم هست

اگر فراق گذارد که بال و پر بگشایم

فضولی از رخ خوبان سزد که چشم ببندم

چه لازمست که بر خود در نظر بگشایم