گنجور

 
فضولی

باز در دل ز غم عشق ملالی دارم

چه دهم شرح چه گویم که چه حالی دارم

فکرم اینست که یابم ز بلای تو نجات

الله الله چه بلا فکر محالی دارم

نشأه ساغر وساقی اثر قدرت کیست

ز تو ای زاهد افسرده سؤالی دارم

منزلم کوی تو بس حاصلم اندوه و غمت

من تفاخر نه به ملکی نه به مالی دارم

چون نخندند به دیوانگیم اهل خرد

خسم از آتشی امید وصالی دارم

هست از تیر توام آرزوی پیکانی

طمع میوه از طرفه نهالی دارم

نیست در عشق فضولی روشم بر یک حال

هر زمان فکری و هر لحظه خیالی دارم