چو طفلان پیشهای جز گریه در عالم نمیدانم
نمیداند کسی درد مرا من هم نمیدانم
به وحشت بس که معتادم ز خود هم کردهام نفرت
طریق الفت جنس بنیآدم نمیدانم
غم دل با که گویم راز دل پیش که بگشایم
ز غم مردم چه سازم چارهٔ این غم نمیدانم
نیم آگه ز خود تا کی غمم پرسی دلم جویی
چه میگویی چه میجویی تو ای همدم نمیدانم
خیال خرمی هرگز نگردانیدهام در دل
دل کس در جهان چون میشود خرم نمیدانم
غمم بیش از همه قدر همه پیش تو بیش از من
چه باشد موجب تقدیر بیش و کم نمیدانم
فضولی بر پریشانی حالم گر سبب پرسی
نمیگویم جوابی زآنکه می دانم نمیدانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.