ای دل از دیده فزون دیده ز دل سوی تو مایل
دلم از دیده ترا می طلبد دیده ام از دل
چه عجب میل تو از سادگی مردم چشم
تو بلایی چه شناسند ترا مردم غافل
نقش از سنگ بشستن نرود چند بگریم
چو ستم یافت رقم در دلت از گریه چه حاصل
چو خط نامه که خواهند بشویند ز اشکم
نشده محو دل از دل نشود نقش تو زایل
عالمی گریه کنان بر غم من در غم عشقت
من بدان شاد که گشتم بغم عشق تو قایل
نیست در سلسله های خم زلفت دل سوزان
هست آویخته قندیل فروزان بسلاسل
نیست در دهر کسی قابل تمکین اقامت
جز فضولی که سر کوی ترا ساخته منزل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.