گنجور

 
فضولی

خدا ز سرو قد او مرا جدا نکند

من و جدایی ازان سرو قد خدا نکند

بصوت ناله نهفتم صدای سیل سرشک

که شرح راز دلم پیش کس ادا نکند

چو استخوان نشانه چه مرده باشد

که ناوک تو رسد جان خود جدا نکند

گرفت آینه طبع را غبار الم

چه گونه دل طلب جام غم زدا نکند

صدای نی همه در دست نیست باد کسی

که کسب و جد ز ادراک این صدا نکند

کسی که دست ارادت بپیر عشق نداد

بهیچ مرشدی آن به که اقتدا نکند

فضولی از تو اگر یار غافلست مرنج

شهی چه باشد اگر رغبت گدا نکند