گنجور

 
فضولی

طمع جور دلم زان بت بدخو دارد

ز بتان آنچه دلم می طلبد او دارد

باید از حلقه زنجیر جنون سر نکشد

هر که در سر هوس آن خم گیسو دارد

دوش از حال دل نافه خبر داد صبا

گرهی در دل ازان سنبل خوش بو دارد

بی جهت رغبت محراب ندارد زاهد

میل نظاره آن گوشه ابرو دارد

می تواند کرد قیاس ملک از حور و شان

خوی بد دارد اگر عارض نیکو دارد

چه کند گر نه ز بهبود کند قطع نظر

دل که بیماری ازان نرگس جادو دارد

مکن از عشق بتان منع فضولی ای شیخ

همه کس میل جوانان پری رو دارد