گنجور

 
فضولی

ز من آن مغبچه ترک دل و دین می‌خواهد

در ره عشق ثباتم به ازین می‌خواهد

نیست ترک دل و دین در روش عشق خطا

می‌کنم هرچه دل آن بت چین می‌خواهد

نتوانم که نباشم نفسی زار و حزین

چه کنم یار مرا زار و حزین می‌خواهد

دل برینست که جا در سر کوی تو کند

عملش چیست که فردوس برین می‌خواهد

نه به خود گاه جهان گردم و گه گوشه‌نشین

او مرا گاه چنان گاه چنین می‌خواهد

چون نگیرم طرفی چون مژه‌ات از مردم

چشم مست تو مرا گوشه‌نشین می‌خواهد

گشت در خاک درت قدر فضولی عالی

جای در سلک غلامان کمین می‌خواهد