گنجور

 
فضولی

ما را بلای عشق تو عمریست آشناست

از آشنا جدا شدن آشنا بلاست

برخاست از قد تو بهر گوشه فتنه ای

سروی ز باغ حسن بدین فتنه برنخاست

جان و دلم بسوخت جدایی جدا جدا

این است حال آن که ز جانان خود جداست

جان پیش تست ما ببلای تو زنده ایم

ای عمر مدتیست بلای تو جان ماست

کس نیست کز بلای بتانم دهد نجات

بس مشکل است دفع بلایی که از خداست

مستان جام عشق فتادند بی خبر

کس آگهی نیافت که این نشاه از کجاست

چون گشت عادت تو فضولی جفا کشی

تکلیف ترک کردن عادت ترا جفاست

 
sunny dark_mode